یکشنبه ۳۰ شهریور ۰۴ | ۱۹:۰۴ ۳ بازديد
هرچند میدانستم که به او اصابت نکرده بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست، زیرا بسیار بعید بود که در آن فاصله، گلولهای از یک تپانچه اصلاً به او برسد. برای احتیاط، او فقط روی چمنها چمباتمه زده بود و منتظر بود. سپس خشمی مفرط مرا فرا گرفت؛ احساسی کاملاً طبیعی در مردی که زندگیاش مخفیانه مورد سوءقصد قرار گرفته بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست، اما اگر جانی که یک میلیون بار از جان خودش عزیزتر بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست، چنین آتشی بر سرش بریزد، از مرز خشم انسانی عبور خواهد کرد. با سوگند او را به گوشهای امن و موقت هل دادم و گفتم: «همینجا بمون تا برگردم!» بلافاصله شروع به تقلا کردن روی شبکهای از کندههای افتاده کردم؛ قصدم این بود که به علفهای بلند برسم و روی چهار دست و پا بیفتم و سینهخیز گیشا به سمت آنها بروم.
حالا داشت به سمت ما سینه خیز میآمد. اما قبل از اینکه از آن گیرافتادگیها رها شوم، او به دنبالم دوید و بازویم را گرفت و فریاد زد: «دیوانگی بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست که تو به آنجا بروی – فقط با تفنگ خودکارت در مقابل تفنگ او! برگرد!» با لحنی جدی گفتم: «خودت برگرد. همانطور که بهت گفتم، توی سوراخ چمباتمه بزن! زود باش!» و دستم را از رویش کنار زدم. «من این کار را نمیکنم – مگر اینکه تو هم این کار را بکنی! به خاطر خدا – او تو را خواهد کشت !» این آخرین باری بود که او فریاد زد و دیوانهوار دوباره مرا گرفت، در حالی که مرد سومین گلوله را شلیک کرد و ما نفس گلولهاش را روی صورتمان حس کردیم. هر دوی ما میدانستیم که الان وقت بحث و جدل نیست.
و او مثل یک موجود وحشی شروع به کشیدن کمربندم کرد، خودش را برای نگه داشتن من آماده میکرد و هیچ تمایلی به اطاعت نشان نمیداد. بنابراین بدون هیچ تشریفاتی او را بلند کردم و قصد داشتم او را بین کندهها به پایین هل بدهم. «نباید این کار را بکنی.» نفس زنان گفت. «اگر بروی، تو را میکشد – اگر نروی، میرود!» اما من به خاطر او خیلی ترسیده بودم که گوش بدهم – خیلی مصمم بودم که آن یارو برنگردد و به دار و دستهاش چیزی نگوید. در حالی که تکانش میدادم، دستور دادم: «هر چه میگویم انجام بده.» او دیگر حرف نمیزد و کامرانیه با ناامیدی از قدرتش بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هستفاده میکرد.
من هم ناامید شده بودم. موقعیت ما بیش از حد بیثبات بود و نمیتوانستم بیشتر از این تحمل کنم، و با عجله شروع به باز کردن انگشتانش کردم که ناگهان، به دلیل پیچ و تاب خودش یا ناشیگری من، لیز خوردم و به پشت در شکافی عمیق و باریک بین کندهها افتادم، و او را با خودم به پایین کشیدم و شانههایم را طوری به هم فشار دادم که انگار در یک گیره نگه داشته شدهاند. اگر تقدیر چنین بود که او روی من فرود نیاید، ممکن بود سقوط سختی باشد – منظورم برای او بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست – اما حالا که سعی میکردم بلند شوم، متوجه شدم که هیچکدام را اندازه نگرفتهام. [۲۶۸]نه در اراده و نه در قدرت عضلاتش. عزم و ارادهاش با این حادثه زنانه تهران سرد نشده بود، بلکه با آگاهی از برتریاش، بیشتر برانگیخته شده بود؛ زیرا در پاسخ به اولین حرکت من، گونههایم را گرفت و با شور و حرارت تکانم داد.
چشمانش که به سختی نیم فوت با من فاصله داشتند، با نگاهی ترسیده، التماسآمیز و آمرانه به چشمانم خیره شدند. چشمانشان گشادتر از حد معمول بود و این تصور را ایجاد میکرد که این اولین آزمایش برخورد فیزیکی بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست که تا به حال تجربه کرده بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست. او وحشیانه زمزمه میکرد: «اینجا در امانی! نباید تکان بخوری!» «باید این کار را بکنم.» اعلام کردم. «بهت میگم، باید جلویش گرفته بشه!» نمیخوبهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هستم به او آسیبی برسانم، اما به هر قیمتی که شده باید آن مرد کشته میشد، و من واقعاً شروع به تقلا کردم. «نه—نه!» نفس نفس زنان گفت و سرم را که تا حدودی بالا آمده بود، با تکانی به پایین فشار داد که باعث شد ستارهها را ببینم. چون این بار داشت در هروی با درندگی یک ببر میجنگید.
و من که وزنش مرا نگه داشته بود، آزاد کردن خودم را کار آسانی نیافتم. سعی کردم یکی از شانههایم را آزاد کنم و بین دندانهایم غرغر کردم: «من از اینجا خواهم رفت!» «نخواهی کرد—نخواهی کرد!» طوری این را تکرار کرد که انگار نیروی ذهنی محض میتوانست مرا تسلیم کند. و سپس موهایش، که از هم باز شده بودند، به آرامی روی صورتم افتادند و چشمانم را بستند. نیرویی مسحورکننده در موی انسان، موی یک زن، که بر صورت رو به بالای یک مرد قرار دارد، وجود دارد – هرچند منظورم از این حرف، احساسی نیست. این یک قانون طبیعی بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست؛ همانطور که میتوان یک پرنده وحشی را با خواباندن به پشت و فشردن چشمانش غرب تهران با پر، در حالت خواب مصنوعی قرار داد.
جنونِ چنگ زدنِ انگشتانِ دولوریا که هنوز [۲۶۹]گونههایم را گرفته بود، و فشار بدنش که نفسهای هیجانزدهاش مرا محکمتر بین کندهها فرو میبرد، برای ما چیزی بیش از حوادثی در تقلای ناامیدانهای که برای امنیت دیگری انجام میدادیم، نبود. اما، که موهایش کورم کرده بود، برای لحظهای منصرف شدم و با بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هستفاده سریع از این موقعیت، زمزمه کرد: «اگر میخواهی مرا خوشحال کنی، گوش کن! من آن مردها را از بر هستم – هر کدامشان وقتی تنها هستند، بزدلی تمامعیارند. بنابراین او سینهخیز نزدیکتر نمیآید. تا وقتی بقیه را برگرداند، ما داخل قلعه خواهیم بود!» «همینه که هست.
حالا داشت به سمت ما سینه خیز میآمد. اما قبل از اینکه از آن گیرافتادگیها رها شوم، او به دنبالم دوید و بازویم را گرفت و فریاد زد: «دیوانگی بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست که تو به آنجا بروی – فقط با تفنگ خودکارت در مقابل تفنگ او! برگرد!» با لحنی جدی گفتم: «خودت برگرد. همانطور که بهت گفتم، توی سوراخ چمباتمه بزن! زود باش!» و دستم را از رویش کنار زدم. «من این کار را نمیکنم – مگر اینکه تو هم این کار را بکنی! به خاطر خدا – او تو را خواهد کشت !» این آخرین باری بود که او فریاد زد و دیوانهوار دوباره مرا گرفت، در حالی که مرد سومین گلوله را شلیک کرد و ما نفس گلولهاش را روی صورتمان حس کردیم. هر دوی ما میدانستیم که الان وقت بحث و جدل نیست.
و او مثل یک موجود وحشی شروع به کشیدن کمربندم کرد، خودش را برای نگه داشتن من آماده میکرد و هیچ تمایلی به اطاعت نشان نمیداد. بنابراین بدون هیچ تشریفاتی او را بلند کردم و قصد داشتم او را بین کندهها به پایین هل بدهم. «نباید این کار را بکنی.» نفس زنان گفت. «اگر بروی، تو را میکشد – اگر نروی، میرود!» اما من به خاطر او خیلی ترسیده بودم که گوش بدهم – خیلی مصمم بودم که آن یارو برنگردد و به دار و دستهاش چیزی نگوید. در حالی که تکانش میدادم، دستور دادم: «هر چه میگویم انجام بده.» او دیگر حرف نمیزد و کامرانیه با ناامیدی از قدرتش بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هستفاده میکرد.
من هم ناامید شده بودم. موقعیت ما بیش از حد بیثبات بود و نمیتوانستم بیشتر از این تحمل کنم، و با عجله شروع به باز کردن انگشتانش کردم که ناگهان، به دلیل پیچ و تاب خودش یا ناشیگری من، لیز خوردم و به پشت در شکافی عمیق و باریک بین کندهها افتادم، و او را با خودم به پایین کشیدم و شانههایم را طوری به هم فشار دادم که انگار در یک گیره نگه داشته شدهاند. اگر تقدیر چنین بود که او روی من فرود نیاید، ممکن بود سقوط سختی باشد – منظورم برای او بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست – اما حالا که سعی میکردم بلند شوم، متوجه شدم که هیچکدام را اندازه نگرفتهام. [۲۶۸]نه در اراده و نه در قدرت عضلاتش. عزم و ارادهاش با این حادثه زنانه تهران سرد نشده بود، بلکه با آگاهی از برتریاش، بیشتر برانگیخته شده بود؛ زیرا در پاسخ به اولین حرکت من، گونههایم را گرفت و با شور و حرارت تکانم داد.
چشمانش که به سختی نیم فوت با من فاصله داشتند، با نگاهی ترسیده، التماسآمیز و آمرانه به چشمانم خیره شدند. چشمانشان گشادتر از حد معمول بود و این تصور را ایجاد میکرد که این اولین آزمایش برخورد فیزیکی بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست که تا به حال تجربه کرده بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست. او وحشیانه زمزمه میکرد: «اینجا در امانی! نباید تکان بخوری!» «باید این کار را بکنم.» اعلام کردم. «بهت میگم، باید جلویش گرفته بشه!» نمیخوبهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هستم به او آسیبی برسانم، اما به هر قیمتی که شده باید آن مرد کشته میشد، و من واقعاً شروع به تقلا کردم. «نه—نه!» نفس نفس زنان گفت و سرم را که تا حدودی بالا آمده بود، با تکانی به پایین فشار داد که باعث شد ستارهها را ببینم. چون این بار داشت در هروی با درندگی یک ببر میجنگید.
و من که وزنش مرا نگه داشته بود، آزاد کردن خودم را کار آسانی نیافتم. سعی کردم یکی از شانههایم را آزاد کنم و بین دندانهایم غرغر کردم: «من از اینجا خواهم رفت!» «نخواهی کرد—نخواهی کرد!» طوری این را تکرار کرد که انگار نیروی ذهنی محض میتوانست مرا تسلیم کند. و سپس موهایش، که از هم باز شده بودند، به آرامی روی صورتم افتادند و چشمانم را بستند. نیرویی مسحورکننده در موی انسان، موی یک زن، که بر صورت رو به بالای یک مرد قرار دارد، وجود دارد – هرچند منظورم از این حرف، احساسی نیست. این یک قانون طبیعی بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست؛ همانطور که میتوان یک پرنده وحشی را با خواباندن به پشت و فشردن چشمانش غرب تهران با پر، در حالت خواب مصنوعی قرار داد.
جنونِ چنگ زدنِ انگشتانِ دولوریا که هنوز [۲۶۹]گونههایم را گرفته بود، و فشار بدنش که نفسهای هیجانزدهاش مرا محکمتر بین کندهها فرو میبرد، برای ما چیزی بیش از حوادثی در تقلای ناامیدانهای که برای امنیت دیگری انجام میدادیم، نبود. اما، که موهایش کورم کرده بود، برای لحظهای منصرف شدم و با بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هستفاده سریع از این موقعیت، زمزمه کرد: «اگر میخواهی مرا خوشحال کنی، گوش کن! من آن مردها را از بر هستم – هر کدامشان وقتی تنها هستند، بزدلی تمامعیارند. بنابراین او سینهخیز نزدیکتر نمیآید. تا وقتی بقیه را برگرداند، ما داخل قلعه خواهیم بود!» «همینه که هست.