در قیطریه

مجله آنلاین فال

در قیطریه

۱ بازديد
آنها به دختر هم مشکوک بودند و این باعث شد که آنها دو برابر محتاط‌تر شوند. پس او چه کار می‌کرد؟ دقیقاً همانطور که ما انجام می‌دادیم – پیامش را پنهان می‌کرد تا دیگران نتوانند آن را کشف کنند! حالا، پسرم جک، تو سوزن بادبان و کوسن‌های کاوشگر، بالش‌ها و تشک‌ها را بردار! پسرم تامی، لنز من را بردار و جاهایی را که چسب روی اتصالات مبلمان از بین رفته بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست، پیدا کن. من میز، پیانو، پنل‌ها – همه چیز – را برای یک مخفیگاه مخفی اندازه‌گیری می‌کنم!» تامی پوزخندی زد و گفت: «خب، لعنت به من. شما یه جورایی پلیس هستید، پروفسور!» وقتی هر کدام از ما کار را تمام کردیم و شکست را گزارش دادیم، به نظر نمی‌رسید که موسیو اصلاً دلسرد شده باشد.

او گفت: «حالا به مرحله‌ی دوم می‌رویم. هر وقت دنبال چیزی می‌گردی، به خاطر داشته باش که ممکن بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست درست زیر دماغت باشد. باید به آنجا نگاه کنی، نه به ابرها – و هیچ چیز آنقدر بی‌اهمیت نیست که از بررسی فرار کند. برای مثال: می‌توانم خیلی ریز بنویسم[۱۳۹] یک تکه کاغذ، آن را به صورت ریسمان در قیطریه لوله کنید، به نخ تبدیل کنید و با آن فرش، پرده، لحاف و غیره ببافید؛ یا آن را از طول در شکافی در کف اتاق فشار دهید. یک راه محبوب این بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست که آن را به یک تکه ریسمان واقعی ببندید و آنها را با بی‌دقتی داخل سطل زباله بیندازید، به این ترتیب طوری به نظر می‌رسد که انگار از یک دسته بریده شده‌اند.

اما هزار راه وجود دارد! حالا ما این کار را انجام می‌دهیم. بعداً جت‌های گاز، لوله‌ها و پریزهای آب، مخازن لامپ خالی، پیچ‌های پشت آینه‌ها را باز می‌کنیم، سوراخ کلیدها را جستجو می‌کنیم، فرش‌ها را از هم باز می‌کنیم——” با دیدن اینکه اشتیاقش برای انجام این کار به صورت حرفه‌ای، خودش را به پوچی می‌زد، فریاد زدم: «خدای من!» و تامی از ته دل خندید و گفت: «گزابو، از هر میلیون دختری که به فکرش برسد، یک دختر هم پیدا نمی‌شود، و اگر هم به فکرش برسد، به ما به اندازه کافی عقل نمی‌دهد که آنها را پیدا کنیم. سگ‌های شکاری‌ات را صدا بزن! هیچ پیامی برای ما نیست، خیلی راحت! بیایید همین الان سرمان را به یک کار عملی گرم کنیم!» «منم همینو میگم. تازه ساعت زنانه صادقیه یازدهه و ما هشت ساعت کامل از روز رو داریم.

بیا برگردیم و بدون اینکه یه دقیقه رو از دست بدیم، گیتس رو برای یه کنفرانس صدا کنیم!» «شاید حق با تو باشد،» آهی کشید، «اما—خب، همانطور که گفتی، برویم. با هشت ساعت روشنایی می‌توانیم همه چیز را به انجام برسانیم. امروز شاید موفقیت را به ارمغان بیاورد!» فصل دوازدهم [۱۴۰] طوفان روحیه تامی فوق‌العاده بود. در حالی که با جدیت با وضعیت ما برخورد می‌کرد، در هر مرحله از آن نوعی حس شوخ‌طبعی جدید پیدا می‌کرد، در حالی که بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هستاد با نگاهی جدی زعفرانیه تهران و مصمم به ماجرا نگاه می‌کرد.

فکر می‌کنم گیتس موضعی خنثی داشت، شاید گاهی به این طرف و آن طرف متمایل می‌شد. اما من یک ایده داشتم، عشقی عمیق و رو به رشد به این دختر فراری که هرگز با او صحبت نکرده بودم، نمی‌شناختمش، اما قسم خورده بودم نجاتش دهم. وقتی به سمت ویم برگشتیم و گیتس را احضار کردیم، همه فهمیدند که عجله کردن همه چیز را رقم می‌زند. با این حال، نمی‌توانستیم بدون دانستن اینکه گروه یاغی به کجا رفته‌اند، به راحتی حرکت کنیم. اینکه آنها به سمت فلوریدا رفته‌اند، البته بدیهی بود، اما در آن بخش وسیع ساحل؟ آیا آنها سنگر می‌گرفتند و منتظر می‌ماندند؟ آیا آنها حتی الان با دوربین دوچشمی از بالای درخت کاج نگاه می‌کردند تا حرکت بعدی ما را کشف کنند، یا اینکه فوراً به سمت امنیت اورگلیدز، چمنزارها یا جنگل‌ها حرکت کرده بودند؟ هر یک از آن پهنه‌های بی‌ردپا در سمت شرق می‌توانست یک گردان از مردان در لویزان را برای ماه‌ها پنهان کند.

بنابراین، اگر فرار کرده بودند، چه امیدی به یافتن آنها بود؟ این حقایق و حقایق دیگر را در حالی که دوستانم در سکوت غم‌انگیز گوش می‌دادند – در واقع، تقریباً هیچ حرکتی جز لوله‌هایی که به طور مکانیکی به لب‌هایشان یا پایین می‌رفتند، نمی‌کردند – جلوی آنها گذاشتم. بریر تامی خالی بود، اما دندان‌هایش …[۱۴۱] محکم روی ساقه نشسته بود و من عضلات فکش را می‌دیدم که کار می‌کردند، انگار که داشتند نتیجه‌گیری‌های مرا تحلیل می‌بردند. بالاخره گفتم: «پس قضیه از این قراره. من شخصاً به ده هزار جزیره تمایل دارم. گیتس به ما گفته که این مکان هنوز کشف نشده؛ ده هزار مخفیگاه داره و با این شرایط، اونا نمی‌تونن چیز بهتری از این بخواد.» موسیو روی صندلی‌اش به عقب خم شد و دود غلیظی را بیرون داد و اضافه کرد: «البته که جزایر هستند. و فکر می‌کنم شکی نیست که بعد از پیاده شدن چه کردند. آنها به داخل خشکی نرفتند. آنها در جایی که هستند احساس امنیت می‌کنند و آنجا می‌مانند تا ما را تماشا کنند. همچنین ممکن بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست آنجا لویزان لانه آنها، خانه آنها باشد.

زیرا آنها باید جایی در ساحل خانه داشته باشند! کاپیتان من ، شما با اطمینان می‌دانید که هیچ کانالی به اندازه کافی عمیق نیست که قایق تفریحی ما در آن جا بگیرد؟» گیتس پاسخ داد: «من هرگز چیزی در موردش نشنیده‌ام. البته، ممکن بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست وجود داشته باشد؛ فقط من هرگز چیزی در موردش نشنیده‌ام.» تامی پرسید: «اگر وجود داشتند، چرا ارکیده را رها کردند ؟» بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هستاد با خودش فکر کرد: «حتماً باید بررسی‌اش کرد. حالا، آن کاغذ با نقطه‌ها و خطوط نامرتب! آیا می‌تواند نقشه‌ای از دژشان باشد؟» گیتس پاسخ داد: «از آنچه من به عنوان یک دریانورد در آن دیدم، جهت‌های روی آن کاغذ به اندازه کافی گویا نبودند. هیچ کس نمی‌توانست بدون نقشه‌ای ساده‌تر از آن در آب‌های جدید دریانوردی کند. نه، آقا، اگر اصلاً معنایی داشته باشد.

به نظر من معنای دیگری داشت.» گفتم: «ما اینجا داریم کلی وقت طلایی رو هدر می‌دیم. اگه کانالی وجود داشته باشه چی، و اگه کاغذ ورودی اون رو نشون بده چی! این ما رو به جایی نمی‌رسونه. چطور می‌تونستیم تشخیص بدیم که کدوم دو جزیره مناسب برای رفتن بین کدوم‌ها هستن، وقتی هزاران تا از اونا روی آب هستن؟» [۱۴۲]و کمتر از پنجاه روی کاغذ، و حتی هیچ نشانه‌ای هم نشان داده نشده!
تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.