فال پیشگویی بارداری

مجله آنلاین فال

فال پیشگویی بارداری

۲۳ بازديد

آنا لیزا زنگ زد: “اوه قهوه، البته.” “اوه، هرگز اجازه ندهید او یک قطره اشک بخورد، اما بیشتر آنها را نیز در چای فرو کنید. آه، چه قهوه ای باید قوی و شور باشد!”

مگنوس از اعماق قلبش فریاد زد: “بله، کسی که به هر حال پادشاه می شود، پس یک انگشت تا آنجا.”

“و سپس او یک کابین بزرگ و بزرگ دارد، جایی که آن ها برنامه زیباتر از خانه نشینی هستند، به تمیزی یک خانه طلا، و سپس او می داند که کجا باید دراز بکشد، – آنها پس از آن در چنین آشفتگی (آشغال) به یک کابین هستند. آنا لیزا خرخر کرد، مثل مال ما.

“مثل مال ما” – “او به اندازه کافی خوب نیست! فقط اگر مالک آن بودیم. با باغ کوچک ادویه جات و پرچین بزرگ و همسایه. اگر فقط می توانستیم دوباره به آنجا برسیم، و همه، پس فکر می کنم آنها را هم می داشتیم. به عنوان پادشاه.” آنته که داشت صحبت می کرد با جدیت به خواهر و برادر نگاه کرد. “بگو، آنها یک چیز هستند، آن مادر آنجا پیدا شد – و آنجا مرد، و ما دیگر بارداری هرگز چنین کابینی نخواهیم داشت.”

شب شبیه اول غروب بود و بچه ها هنوز توی جنگل بودند. آنته بیشتر و بیشتر تمایل داشت که بایستد و به صحبت های آنها گوش دهد، حتی اگر آن قدر غرغر و ناله را هم در بر داشته باشد که مانند میخ در ذهنش بجوشد. اما خودش خیلی خسته، خیلی گرسنه و علاوه بر این خیلی وحشتناک دلش سنگین بود.

هنوز هم او، آنته بود که تا حدودی اغوا و تا حدودی خواهر و برادرها شمع را مجبور کرد که با این همه بی دقتی از یک روستای شناخته شده حرکت کنند.

اما او نمی توانست این فکر را تحمل کند که دختران کوچکی که مادر از آنها بسیار ترسیده بود به سراغ مردم بی گناه بیایند. می ترسید شهرداری آنها را به حراج بگذارد تا هر فقیری در این سال نیازمندی، اگر یک سکه از شهرداری بگیرد، آنها را ببرد.

اگر قرار بود دخترها و پسرها هم در جاهایی که می‌آیند سیر شوند، نمی‌گفتند دقیق حرف خوبی می‌شنوند یا چیزهایی را که مادر خیلی مراقبشان بود به آنها یاد می‌دادند. او به شدت اصرار کرده بود.

که آنها حقیقت را بگویند، صادق باشند و به آنچه که به آنها محول شده فال جدید و آنلاین قهوه , احساس , تک نیت , چای , چوب , امروز , انبیا , پیشگویی , روزانه , ساعت , فردا , سرنوشت , ازدواج , ابجد , زندگی , صوتی شغلی , شمع , عشق , کارت , ورق دعا و جادو و طلسم است رسیدگی کنند.

او به آنها یاد داده بود که بی جهت غر نزنند، اما باید بدانند و بفهمند که وقتی بدون پدر و مادر تنها ماندند، هنوز کسی دارند که از آنها مراقبت می کند، پدر خوب و قدرتمند بهشتی.

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.