خورشید از لابه لای شیشه های کوچک پنجره آشپزخانه می تابد و تکه های مربعی از نور را روی زمین ایجاد می کرد. کتری روی آتش آواز می خواند و ورو ودر قبلاً وسایل صبحانه را کنار می گذاشت.
پدر ودر لوله اش را با زغالی میخوام از آتش روشن می کرد. او لباس یکشنبه سیاه خود را پوشیده بود، همه آماده برای کلیسا. پدر ودر اصلاً به کیت و کت نگاه نمی کرد. فقط پیپش را پف کرد و با خودش گفت:
“اگر دوقلوهایی در هر جایی هستند که می خواهند با من به کلیسا بروند، بهتر فال جدید و آنلاین قهوه , احساس , تک نیت , چای , چوب , امروز , انبیا , پیشگویی , روزانه , ساعت , فردا , سرنوشت , ازدواج , ابجد , زندگی , صوتی , شمع , عشق , کارت , ورق دعا و جادو و طلسم است لباس بپوشند و صبحانه خود را بخورند.”
کیت و کت به یکباره از کمد محمد بیرون افتادند.
من نمی توانم به شما بگویم که ماهانه او چند کت پوشیده بود، اما همیشه این تعداد زیاد بود. و روی همه آنها یک دامن چهارخانه گذاشت. کمری به رنگ دیگری بود و روی آن دستمالی با رزهای قرمز روشن روی آن بود. و روی دامن یک پیش بند جدید و تمیز گذاشت.
کیت هم خیلی عالی لباس پوشیده بود. او یک شلوار گشاد مخملی داشت که تا قوزک پاهایش میرسید و یک ژاکت که دکمههای نقرهای بزرگی داشت. شلوارش جیب داشت.
کیت و کت هر دو جورابهایی که ورو ودر بافته کامل بود و بهترین کفشهایشان از چرم محکم پوشیدند.
وقتی همه لباس پوشیدند، ورو ودر آنها را در کنار هم ایستاد و از آنها خوفال جدید و آنلاین قهوه , احساس , تک نیت , چای , چوب , امروز , انبیا , پیشگویی , روزانه , ساعت , فردا , سرنوشت , ازدواج , ابجد , زندگی , صوتی , شمع , عشق , کارت , ورق دعا و جادو و طلسم است به آرامی بچرخند تا مطمئن شود که حالشان خوب فال جدید و آنلاین قهوه , احساس , تک نیت , چای , چوب , امروز , انبیا , پیشگویی , روزانه , ساعت , فردا , سرنوشت , ازدواج , ابجد , زندگی , صوتی , شمع , عشق , کارت , ورق نوح دعا و جادو و طلسم است.
او گفت: “حالا ببین که در ملاقات خوب رفتار می کنی.” “صاف بنشین. به نگاه کن و زمزمه نکن.”
کیت و کت گفتند: بله، مادر.
سپس پیش بند بزرگی بر سر هر کدام بست و به هر کدام یک کاسه نان و شیر داد. در حالی که آنها مشغول خوردن آن بودند، پدر ودر بیرون رفت و به خوک ها، مرغ ها، اردک ها، و غازها نگاه کرد و پیپ خود را دود کرد.
وقتی وارد شد، کیت و کت کاملا آماده بودند. ورو ودر کلاه کوچک بال سفید کت را بسته بود و کلاه کیت را بر سر گذاشته بود. او آنها را بوسید خداحافظی کرد، و آنها رفتند، یکی از طرفین پدر ودر، و محکم به دستان او چسبیده بودند.
مادر ودر با افتخار از درب خانه از آنها مراقبت می کرد. او آن روز به کلیسا نرفت.
آنها به آرامی در امتداد جاده زیر آفتاب روشن قدم می زدند. بسیاری از همسایهها و دوستانشان که همگی بهترین لباسهایشان را پوشیده بودند، به سمت کلیسا میرفتند.