سپس، درست زمانی که ناپدید شد، کسانی که در پایین بودند صدای فریادی خفه و عجیب و غریب شنیدند و به دنبال آن صدای تقلای ناامیدانهای به گوش رسید. سپس صدای جیغ مانند و دردناکی برای کمک به گوش رسید، و سکوت! [صفحه ۸۸] فصل نهم نبرد بر سر متروکه. ستوان و خدمه قایق صید نهنگ، که در ابتدا از وحشت و حیرت مبهوت شده بودند، به سرعت به خود آمدند. افسر از جا پرید و طناب آویزان را گرفت. قبل از اینکه بتواند به آن برسد، موج بلندی در امتداد بدنهی در حال غلتیدن قایق حرکت کرد و قایق نهنگ را به در جمالزاده شمالی قلهاش گرفت. موجی خروشان و تکانی شدید خورد و افسر بدشانس با سر به دریا افتاد. قایق نحیف زیر دماغه شیبدار له شد، یک بار به بدنه برخورد کرد و سپس واژگون شد و تمام خدمه را به آب انداخت.
خدمهی مونونگاهلا شاهد تمام این اتفاقات بودند و هیجان بر کشتی ستارخان حکمفرما بود. کاپیتان بروکس شخصاً مسئولیت امور را به عهده گرفت و تحت هدایت شایستهی او، دو قایق، قایق بادبانی و قایق بادبانی، به آب انداخته و خدمه را به کار گماردند. [صفحه ۸۹] در دومی، ترولی و جوی رفتند و هر دو در اوج هیجان توانستند سوار شوند. هنوز عمق فاجعه به طور کامل مشخص نبود. کلیف در حال بالا رفتن از نرده دیده شده بود، اما فریاد مرموز و درخوسالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد کمک به کشتی تمرینی نرسیده بود.
سپس واژگون شدن قایق شکار نهنگ فرا رسید و ضرورت فوری اقدام فرا رسید. ستوان واتسون فرماندهی قایق بادبانی را که از آن دو سریعتر بود، به عهده گرفت. او مرد توانمندی بود و خیلی زود خدمه را وادار کرد که به سمت پاروهایشان خم شوند. طوفان حالا دیگر از بین رفته بود؛ و دریا به سرعت در حال فروکش کردن بود. آسمان صاف بالای سر، و خورشید درخشان، بخش زیادی از شکوه سابق صحنه را از بین برده بود. در لنج بادبانی، ترولی و جوی با تمام قوا کار میکردند، همانطور که همه همینطور بودند. اما این دو جوان عوام علاقهی بیشتری به رسیدن به آن موجود عجیب و غریب داشتند، زیرا کلیف فارادی، دوست و رفیقشان، در لنج بود، جایی که آن فریادهای وحشتناک از آنجا در خیابان جردن میآمد. طولی نکشید که قایق بادبانی به قایق واژگون شده رسید. پنج نفر از خدمه به تیرک قایق چسبیده بودند.[صفحه ۹۰]آنها فوراً به عرشه کشیده شدند و به سمت عقب کشتی متروکه به راه افتادند.
ستوان و بقیه خدمه یا در آن حوالی شنا میکردند یا سکان را محکم گرفته بودند. قایق نسبتاً ناشیانهای به موقع به آب افتاد و افسر را که با تلاشهای فراوان توانسته بود خود را روی آب نگه دارد، نجات داد. همین که با دستانی مشتاق از کنار قایق بلند شد، با عجله نفس نفس زد: «زود! سوار آن کشتی شو. فارادی آنجسالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد و توی دردسر افتاده.» ترولی به زبان ژاپنی چیزی گفت و از جا پرید. با چابکی قدمی به جلو برداشت، با یک جهش بلند از دماغه لنج پایین پرید و طنابی را که از عقب لنج زنانه مرزداران متروکه آویزان بود، گرفت. افسر مسئول با لحنی جدی فریاد زد: «ایست! صبر کن تا بهت دستور بدن قایق رو ترک کنی.» اما جوان ژاپنی به این حرفها توجهی نکرد.
نیروی ناشی از جهش باعث شد که او در امتداد لبهی لزج قایق عجیب تاب بخورد و کشیده شود، اما خودش را سانتیمتر به سانتیمتر بالا کشید و بالاخره به نرده رسید. ستوان در حالی که از موقعیت نهایت سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد فاده را میبرد، فریاد زد: «برای گرفتن طناب منتظر بمانید. سریع بروید تا… چی شده؟» [صفحه ۹۱] چلپ چلوپ! تراموا بود. جوان ژاپنی ناگهان برگشته بود و با جیغی از ترس، با سر به دریا فرو رفته بود. خدمهی قایق بادبانی، لنج و قایق شکار نهنگ نگاهی مملو از وحشت انکارناپذیر رد و بدل کردند.
چندین دریانورد با پاروهایشان شروع به هل دادن قایقها از کنار کشتی متروکه کردند. ستوان واتسون با خشم فریاد زد: «ازش محافظت کن! سوار قایق شو! اون دانشجو رو بردار و برای سوار شدن آماده باش. بیا براون، این طناب رو محکم کن. میخوام ببینم چه اتفاقی برای این قایق گیر افتاده میافته.» آخرین کلمات خطاب به سکاندار کشتی بود که فوراً تیرک پایینی طناب را گرفت و آن را نگه داشت در حالی که افسر نترس بالا میرفت. در نیمه راه، با یک دست خود را نگه داشت و با دست دیگر شمشیرش را از غلاف رها کرد. سپس دوباره شروع به بالا کشیدن خود کرد. مردم با علاقهای نفسگیر در پایین، پیشرفت او را تماشا میکردند. ناگهان افسر مسئول لنج بادبانی زیر لب دستوری داد.